میدونی چیه من همیشه یه پسری تو ذهنم هست حس میکنم این صحنه هاش رو دیدم یا اونجا بودم تو یه جای صنعتی هست شاید برا دویست سال پیش اون پسر قیافش هوا ابری با تمام وجودم غمی که تو دلش هست رو قلبم سنگینی میکنه میدونم یه ارتباطی باهاش دارم ولی نمیتونم درکش کنم وقتی بهش فکر میکنم با تمام وجودم غمگین میشم و اون حس درد و ناامیدی اون دوباره میاد تو دلم و نفسم تنگ میشه انگار روحم میره سمتش سنش در حد 19 یا 20 میدونم به مردن فکر میکرد
من به تناسخ و زندگی قبلی اعتقاد ندارم ول میدونم اون نیمی از وجود منه