تازه سه ماهه عزوسی کردیم
چهارسال عقد بودیم ازین اخلاقا نداشت حس میکنم
امروز خونه مامانش غذای مادرش رو گاز بود سوخت
مادرش داشت میگفت وای فلان
گفت من هر روز این بو رو میگبرم عادیه فلان
چون چند بار حبوبات گراشتم سوخت اینطوری میگه
ناراحخ شدم
باز انقد تعریف مادرشو داد دل مارو غش آورد
من خودم پیشش همیشه تعریف مادرشو میگنم
امروز یجوری هی از مادرش تعریف کرد ک تگو
خیلی ناراحخ نشدم پلی دلم یجمری شذ