بخش دوم: لوگوتراپی و معنای زندگی
در بخش دوم کتاب، فرانکل نظریهی روانشناختی خود، لوگوتراپی، را معرفی میکند. لوگوتراپی (از کلمهی یونانی «لوگوس» به معنای «معنا») بر این باور است که انگیزهی اصلی انسان، نه لذت (مانند روانکاوی فروید) و نه قدرت (مانند روانشناسی آدلر)، بلکه یافتن معنا در زندگی است. فرانکل معتقد است که حتی در سختترین شرایط، انسان میتواند با یافتن هدفی، زندگی را تحملپذیر و حتی ارزشمند کند.
اصول لوگوتراپی: فرانکل سه راه اصلی برای یافتن معنا در زندگی معرفی میکند:
کار یا عمل خلاقانه: انجام کاری که ارزشمند باشد، مثل خلق یک اثر، کمک به دیگران، یا دنبال کردن یک هدف شخصی. فرانکل در اردوگاهها تصمیم گرفت تجربههایش را ثبت کند تا بعداً به دیگران کمک کند. این هدف، به او انگیزه داد تا زنده بماند.
تجربه یا ارتباط با دیگران: عشق، دوستی، یا ارتباط با طبیعت و هنر میتواند زندگی را معنادار کند. فرانکل بارها از عشق به همسرش بهعنوان منبعی برای بقا یاد میکند. او مینویسد که حتی وقتی نمیدانست همسرش زنده است یا نه، تصور او کافی بود تا به او نیرو بدهد.
نگرش به رنج: وقتی رنج اجتنابناپذیر است، انسان میتواند با انتخاب نگرش درست، آن را به تجربهای معنادار تبدیل کند. فرانکل از بیماری میگوید که با پذیرش بیماری لاعلاجش و لذت بردن از لحظات کوچک، مثل تماشای طبیعت، زندگیاش را معنادار کرد.
مثالهای عملی لوگوتراپی: فرانکل در بخش دوم، داستانهای متعددی از بیمارانش پس از جنگ ارائه میدهد تا نشان دهد لوگوتراپی چگونه در زندگی واقعی کار میکند:
مادر داغدیده: زنی که دو فرزندش را در اثر خودکشی از دست داده بود، به فرانکل مراجعه کرد و گفت که زندگیاش بیمعناست. فرانکل به او کمک کرد ببیند که تجربهی عشق و مادری او، حتی با وجود رنج، ارزشمند بوده است. این دیدگاه، به او کمک کرد تا دوباره هدف پیدا کند.
بیمار مبتلا به سرطان: مردی که بیماری لاعلاج داشت، با کمک فرانکل یاد گرفت که با پذیرش رنجش و تمرکز بر لذتهای کوچک، مثل تماشای غروب آفتاب یا گفتوگو با عزیزانش، زندگیاش را معنادار کند.
جوان ناامید: جوانی که احساس پوچی میکرد، با راهنمایی فرانکل شروع به داوطلب شدن در یک سازمان خیریه کرد. این کار خلاقانه، به او حس هدف و ارتباط با دیگران داد.