2777
2789
عنوان

خاطره زایمان طبیعی سوم من❤️

559 بازدید | 41 پست

میخواستم خاطره زایمان طبیعی سومم هم بزارم که یادگاری بمونه چون اون دوتا خاطره رو هر وقت میخونم لذت بخشه برام☺️

زیاد طول و تفسیرش نمیدم و بصورت نرمال تعریف میکنم🤭

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ما دوتا بچه داشتیم

یه دختر و یه پسر

به هیچوجه تصمیم نداشتیم بچه ی سوم داشته باشیم

البته راستش من ته دلم ، نمیدونم چرا ولی دلم میخواست بچه ی سوم داشته باشم

ولی به شدت از زایمان کردن و نوزاد داشتن وحشت داشتم و با اینکه دو بچه ی قبلم همه چی نرمال و خوب بود بازم وحشت داشتم از تکرار اون روزای سخت

همه مادرها میدونن که حتی در نرمال ترین شرایط بازم زایمان پروسه ی بسیار سختی هست و نوزاد هر چی هم اروم باشه بازم دو سه ماه سخت پیش روته

خلاصه روزایی که بخاطر بی معرفتی یه سری ادم ها در محیط کار پاره وقت ،خیلی روحیه بدی داشتم و بیزار شده بودم از کار، متوجه شدم باردارم

تاپیک قبلیم در موردش گفتم

وقتی همسرم متوجه شد ، اولش ناراحت شد ولی بعدش براش جذاب شد که سه تا باشن بچه ها

بارداریم مشکل خاصی نداشتم و خیلی از مراقبت ها حذف کردم چون دیگه حرفه ای بودم😁

مبارکه 

😍خدا روزی رسان شکست ناپذیر من است و هم اکنون مبالغ هنگفت پول در پناه لطف الهی و به شیوه هایی عالی به من میرسد😍😍😍😍😍😍😍  گاهی هیچکسی رو نداشته باشی بهتره !!!  باور کن بعضیا تنهاترت میکنن 🌹🌹🌹    

نزدیک ماه اخر سونو رفتم چون طبیعی بودم ببینم بچه سفالیک شده و سرش پایین اومده یا نه

راستی بچه دختر بود جنسیتش و من خوشحال بودم که دخترم خواهردار میشه🥰

توی اون سونو دکتر مشکلی تشخیص داد که باید برم زودتر بیمارستان بستری بشم و فوری با سوزن فشار زایمان کنم!

این بود که ماه اخر استرس زیادی بهم وارد شد ولی قبول نکردم برم زایمان زورکی!!!

به کسی توصیه نمیکنم ولی من حرف پزشکمو زیاد قبول نداشتم و منتظر شروع دردهای طبیعیم بودم

البته حرکات بچه زیر نظر داشتم و بیمارستان هم چند بار برای چک ضربان قلب دخترم رفتم و به نظرم چیز مشکوکی وجود نداشت که من بخوام بزور بچه نارس بدنیا بیارم و دربدر ان ای سی یو و اینا بشم

کلا من خیلی از حرفای دکترا قبول ندارم و همیشه حق با من بوده برا همین قبول نکردم زایمان کنم ولی راستش استرس داشتم در مورد سلامتی دخترم

مشکلی که تشخیص بودن این بود که رشد بچه کم شده و مثلا دورسرش بزرگتره و دور شکمش کوچیکتره!!!

پناه بر خدا🙏🏻😁

منم فکر میکردم الان دخترم بدنیا بیاد شبیه ادم فضایی میشه با کله ی بزرگ😁

اینجوری بود که ماه اخر کاملا در ترس و دلهره گذشت و با یه مامای خصوصی هم قرارداد بستم و اونم اصرار داشت به حرف دکتر گوش بدم و برم زایمان زورکی!

و من نرفتم😑

از اون اصرار و از من انکار تا اینکه وقتی تازه وارد هفته ۴۰ شده بودم صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم خونه رو حسابی مرتب کنم تا اگه طی چند روز اینده دعاهای من مستجاب شد و دردهای زایمانم بصورت طبیعی شروع شدن، همه چی عالی باشه🥰

انرژی عجیبی داشتم برای انجام کارا

و نزدیک ظهر بود که یه انقباض خفیف حس کردم. به کارام ادامه دادم و حس کردم مدل این درد با انقباض های هر روزه متفاوته!

یکی دو ساعتی گذشت و‌متوجه شدم این دردها تایم منظمی دارن و در حال منظم شدن هستن!

خیلی خوشحال شدم و از خدا تشکر کردم و دلم میخواست گریه کنم از خوشحالی

باورم نمیشد تموم اون استرس ها بزودی تموم میشن و من با دختر کوچولوم که همش صداش میکردم و التماسش میکردم تکون بخوره تا اطمینان پیدا کنم حالش خوبه، روبرو میشم!😌

چه حس عجیب و خوشایندی با اینکه سومین بار بود تجربش میکردم.

تا عصر چیزی به همسرم که در حال کمک کردم بود، نگفتم و به کارا ادامه دادم

اگه میگفتم استرس میگرفت ونمیزاشت کارا تموم کنیم😁

وقتی همه چیز اوکی شد و خونه سرشار از چرخش انرژی مثبت بود اعلام کردم که درد دارم😁

همسرم هول شد و خوشحال شد و تاکید کرد زودتر با ماما تماس بگیرم

تماس گرفتم که جواب نداد ماما

گفتم با خودم بسکه بهم گفت برو زایمان کن و گوش ندادم الان ج نمیده😅

با همسرم بچه ها رو بردیم خانه بازی که سرگرم باشن و بعد رفتیم بیمارستان که نزدیکمون بود تا معاینه بشم ببینم چه زمانی زایمان میکنم.

وسایل هم نبرده بودم با خودم هیچی

میدونستم هنوز زوده

ولی چون وضعیتم خاص بود ترجیح میدادم سریعتر برم چک بشم تا اتفاقی برای عروسک کوچولوم که حتما کم وزن متولد میشد، نیفته.

بلوک زایمان بسیار تمیز و زمین از تمیزی میدرخشید و سطل ها تمیز و همه چی نظیف

واقعا حس خوبی پیدا کردم

صدای جیق و دادی هم نمیومد و کسی در حال زایمان نبود اون موقع

چک شدم و گفتن دو سانت هستم و زیر چهارسانت بستری نمیکنن ولی چون من نامه پزشک پریناتولوژیست داشتم و فهمیدن موقعیت بچه خاص هست، گفتن زود بستری بشم.

حالا ماما داشت بهم زنگ میزد ببینه چی شده که سر و کله من پیدا شده😂

به پذیرش که خانمهای خدایی خوب و باحوصله ای بودن گفتم میرم وسایلام میارم و بستری میشم.

اومدم بیرون و با خوشحالی به ماما زنگ زدم گفتم دردام شروع شده

اونم چن تا فحش و بد و بیراه نثارم کرد و کلی خندیدم.

خانم میانسال سرزنده ای بود و خیلی شوخی میکرد.

بیشتر از یکساعت شد تا بچه ها برداشتیم و رفتیم خونه و سریع بهشون شام دادیم

ماما بهم زنگ زد و‌گفت بیا مطب پیشم تا کمک کنم زودتر زایمان کنی

مطبش از ما دور بود

همسرم میترسید تا بریم مطب و بیایم بیمارستان ، دردهام شدید بشه

ولی من به مامام اطمینان داشتم و زود رفتیم و اونجا حدود دو سه دقیقه معاینه و تحریک دردناکی انجام داد و گفت حالا برو بیمارستان و منم تا یک ساعت دیگه بیمارستان هستم .

بچه ها رو بردیم خونه مامانم و رفتیم بیمارستان

دردها و انقباض ها منظم و کاملا قابل تحمل بودن و با نفس عمیق ردشون میکردم.

فاصله دردها چند دقیقه بود بینش حسابی میشد استراحت کرد!😅

پذیرش شدم و گان پوشیدم و پرستاری که عصر معاینه کرده بود اومد برام سرم بزنه

پرستار خانم خیلی شیک و پیک و امروزی بود و موهای بلوندش از زیر مقنعه بیرون ریخته بود. مهربون ولی غمگین بود.

منم در نهایت ارامش منتظر بودم و دردها داشتن شدیدتر میشدن.

رگ گرفت از دست راستم و انژوکت زد ولی گفت نه این خوب نشد و باید دوباره رگ بگیرم. کلی خون ریخت روی تمام دستم و معذرت خواهی کرد و منم لبخند زدم و‌گفتم عیبی نداره، اینقدر درد پیش روی منه که این هیچی نیس!

لبخند زد و گفت راز ارامشت چیه؟ چطور اینقدر اروم و صبوری؟ شوهرت باید خیلی قدرتو بدونه.

گفتم به خدا و اماما عقیده و علاقه دارم و تا حدودی مذهبی هستم و این حس که به جایی وصل هستم باعث میشه ارامش داشته باشم.

درد و دل کرد و گفت که خیلی ناصبور و غمگین و عصبی هست و به هیچی عقیده نداره و هیچ چیز مذهبی قبول نداره!

منم گفتم عقیده هر کسی محترمه

کمک کرد دستمو شستم و اشاره کرد برم از راهرو رد بشم تا اونجا بگن روی کدوم تخت بخوابم

خیلی منتظر مامام بودم

اون راهرو زیاد طولانی نبود

ولی خیلی برام طولانی و غم انگیز شد رد شدن از اون راهرو

من تنها با گان و دمپایی های خیلی تنگ و سرم به دست در حالی که خون زیر ناخن های دست راستم هنوز سیاهی میزد، با دردهایی که دیگه منو میلرزوندن از شدت، اروم و لخ لخ کنان از راهرو گذشتم

از وقتی اومدم بستری بشم این خانم یک بند جیق بنفش میزد

خیلی دلم براش سوخت

دیدمش

گفتن دو روزه داره درد میکشه و بچه دنیا نمیاد!!!! تعجب کردم چرا نبردم سزارین!

از ته دلم دعا کردم زودتر فارغ بشه

یک دقیقه بعد صدای گریه بچه توی سالن پیچید و من اشک هام از شوق ریختن روی گونه هام

سه چهار نفر در حال تحمل درد بودن ولی زیاد سر و صدایی نبود

یه تخت تمیز بهم دادن و رفتم دراز کشیدم که مامای عزیزم تشریف اورد و منو غرق شادمانی کرد

دردهام شدید بودن و ناله میکردم ولی بازم قابل تحمل بودن

من تجربشو داشتم و حس میکردم هنوز سه ساعت مونده به زایمان

چون دردها اصلا به اون شدت نبودن که بگم زایمانم خیلی نزدیکه

مامام بهم روحیه داد و حرفای خیلی دلگرم کننده ای زد

ماساژم داد و گفت الان کاری میکنم که زود خلاق بشی!

منو برد داخل وان اب داغ که داخل اتاق دیگه ای بود

نمیدونین چقدر حس خوبی داد اون وان

ولی دردهام خیلی ازاردهنده بودن و من موقع شروع درد نمیدونم چرا به شدت میترسیدم که الان شدیدتر میشن و من تا دوساعت دیگه حتما میمیرم!

ولی مامام گفت تا نیم ساعت دیگه زایمان میکنی!!!!

باورم نمیشد

اخه دردهای زایمان های قبلم خیلی شدیدتر بودن

همش دست به دامن حضرت زهرا و حضرت ام البنین بودم😅

بعد از وان اب داغ، بهم نرمش با توپ داد و بعضی نرمش ها در حالت ایستاده

با تمام درد ناله میکردم و بزور انجامشون میدادم

خیلی نگذشت که اومدن معاینه کردن و گفتن شش سانته.

دلم گرفت که هنوز خیلی مونده تا ده سانت ولی ماما گفت ببرینش رو تخت، این دیگه تحمل نمیکنه و بچه الان میاد

به هر سختی بلند شدم و متوجه شدم بچه کاملا داخل لگن هست و بزودی میاد

روی تخت باید موقع دردها به طرز صحیح زور بزنی که انرژیت تلف نشه و من نفس عمیق کشیدن برام سخت شده بود ولی چون دخترم دو کیلو و نیمه و کوچولو بود زود بدنیا اومد و دلم کباب شد وقتی دیدم چقد کوچولو و گریونه

دردها تموم شدن

تمومه تموم

پارگی نداشتم چون بچه سوم بود

فقط دوتا بخیه داخل کانال زد و عملا زایمان طبیعی بدون بخیه بزرگترین هدیه الهی برای من بود چون برام رویا بود بدون بخیه زایمان کنم😌

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

صمود

talisman | 19 ثانیه پیش

مشاوره کنکور

eybabaaa | 37 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز