لبخند زد و گفت راز ارامشت چیه؟ چطور اینقدر اروم و صبوری؟ شوهرت باید خیلی قدرتو بدونه.
گفتم به خدا و اماما عقیده و علاقه دارم و تا حدودی مذهبی هستم و این حس که به جایی وصل هستم باعث میشه ارامش داشته باشم.
درد و دل کرد و گفت که خیلی ناصبور و غمگین و عصبی هست و به هیچی عقیده نداره و هیچ چیز مذهبی قبول نداره!
منم گفتم عقیده هر کسی محترمه
کمک کرد دستمو شستم و اشاره کرد برم از راهرو رد بشم تا اونجا بگن روی کدوم تخت بخوابم
خیلی منتظر مامام بودم
اون راهرو زیاد طولانی نبود
ولی خیلی برام طولانی و غم انگیز شد رد شدن از اون راهرو
من تنها با گان و دمپایی های خیلی تنگ و سرم به دست در حالی که خون زیر ناخن های دست راستم هنوز سیاهی میزد، با دردهایی که دیگه منو میلرزوندن از شدت، اروم و لخ لخ کنان از راهرو گذشتم
از وقتی اومدم بستری بشم این خانم یک بند جیق بنفش میزد
خیلی دلم براش سوخت
دیدمش
گفتن دو روزه داره درد میکشه و بچه دنیا نمیاد!!!! تعجب کردم چرا نبردم سزارین!
از ته دلم دعا کردم زودتر فارغ بشه
یک دقیقه بعد صدای گریه بچه توی سالن پیچید و من اشک هام از شوق ریختن روی گونه هام
سه چهار نفر در حال تحمل درد بودن ولی زیاد سر و صدایی نبود
یه تخت تمیز بهم دادن و رفتم دراز کشیدم که مامای عزیزم تشریف اورد و منو غرق شادمانی کرد
دردهام شدید بودن و ناله میکردم ولی بازم قابل تحمل بودن
من تجربشو داشتم و حس میکردم هنوز سه ساعت مونده به زایمان
چون دردها اصلا به اون شدت نبودن که بگم زایمانم خیلی نزدیکه
مامام بهم روحیه داد و حرفای خیلی دلگرم کننده ای زد
ماساژم داد و گفت الان کاری میکنم که زود خلاق بشی!
منو برد داخل وان اب داغ که داخل اتاق دیگه ای بود
نمیدونین چقدر حس خوبی داد اون وان
ولی دردهام خیلی ازاردهنده بودن و من موقع شروع درد نمیدونم چرا به شدت میترسیدم که الان شدیدتر میشن و من تا دوساعت دیگه حتما میمیرم!
ولی مامام گفت تا نیم ساعت دیگه زایمان میکنی!!!!
باورم نمیشد
اخه دردهای زایمان های قبلم خیلی شدیدتر بودن
همش دست به دامن حضرت زهرا و حضرت ام البنین بودم😅
بعد از وان اب داغ، بهم نرمش با توپ داد و بعضی نرمش ها در حالت ایستاده
با تمام درد ناله میکردم و بزور انجامشون میدادم
خیلی نگذشت که اومدن معاینه کردن و گفتن شش سانته.
دلم گرفت که هنوز خیلی مونده تا ده سانت ولی ماما گفت ببرینش رو تخت، این دیگه تحمل نمیکنه و بچه الان میاد
به هر سختی بلند شدم و متوجه شدم بچه کاملا داخل لگن هست و بزودی میاد
روی تخت باید موقع دردها به طرز صحیح زور بزنی که انرژیت تلف نشه و من نفس عمیق کشیدن برام سخت شده بود ولی چون دخترم دو کیلو و نیمه و کوچولو بود زود بدنیا اومد و دلم کباب شد وقتی دیدم چقد کوچولو و گریونه
دردها تموم شدن
تمومه تموم
پارگی نداشتم چون بچه سوم بود
فقط دوتا بخیه داخل کانال زد و عملا زایمان طبیعی بدون بخیه بزرگترین هدیه الهی برای من بود چون برام رویا بود بدون بخیه زایمان کنم😌