دوماه شبانه روز گریه میکردم مثل یه مرده متحرک بودم هیچ حرفی و هیچ رفتاری از جانب اون آرومم نمیکرد.سه ماه طول کشید تا بپذیرم که خیانت کرده دلم باور نداشت و بعدش کلا یه آدم دیگه شدم حتی بعضی موقعها خودم هم خودمو نمیشناسم.
الان فقط و فقط بفکر شاد کردن خودمم چشمی که بخاطرش اشک ریخت رو مژه میذارم تنی که از فشار عصبی لرزید رو بهترین لباس میپوشونم.موهایی که از ناراحتی ریزش گرفت رو بهترین شامپو میزنم لایت خوشگل میکنم .همش بفکر خودمم و مردی که قبلا تمام زندگیم بود و ازش بت ساخته بودم حالا شده فقط یه قسمت از زندگیم.