مرغ سفارش دادم از زودکس
یه پیرمرد اورد خیلی بنده خدا مظلوم و بدبخت بود🥲بعد گفت خانم من عجله دارم میشع یه لیوان اب برام بیارین تشنمه
منم سریع پریدم تو خونه یع لیوان کاغذی یبار مصرف برداشتم یخ زیختم و اب خنک
براش بردم
مثل گنجشک میخورد اینقدر این مرد مظلوم بود🥲تو این گرما الهی بگردم
الان عذاب وجدان دارم چرا شربت براش درست نکردم