خانواده من از کلاس چهارمم منتقل شدیم شهردیگه و ازون ببعد هم ک مرتب میرفتیم شهرمون و رفت و امدداشتیم ...بعدش هم ک قبلا گفته بودم بحث عاشقی و ازدواج و....
من بخاطر همسرم خیلی تغییر کردم و الان راضی ام.و این ظاهرمو دوستدارم
امسال اقوام اومدن سفر و نوه خاله ام ک چندسال بود ندیده بودمش حدودا از بعد ازدواجم چون دانشجو شهردیگه بود و همونحام مشغول بکاربوده هیچوقت نبود خونشون
حالا ک اومدن اصلا ی برخوردی باهام داشت ک جلوی شوهرم اب شدم
گفت وااااآای هستی خودتی دختر😐😐😐
چقدر عوض شدی تو!!!
بذار خوب نگات کنم تاباورم بشه خودتی🙈🙈
لامصب چقدر چادر بهت میاد😑
تو کی اینقدر بزرگ شدی ک من متوجه نشدم
عجب
خلاصه شوهرم کفری شد سعی کردم رسمی برخورد کنم و بعدغذام گفت میدونی من ازبچگی عاشقت بودم اما توخیلی زوووود پریدی😐
اه چقدر بدم میاد به زن متاهل ابراز علاقه میکنن
خب که چی؟
فکرتو درگیر نکن اینا بنظر من آدمای آشغال و بی غیرتی ان
چه بی ملاحضه 😐😐😐😐😐
شوهرت چیزی نگفت 😓
شوهرم رفت توخودش الان میگه حتما بین ما چیزی بوده ولی خبرنداره ک این پسره مدل حرف زدنش اینجوریه و هیچی تودلش نیست😔
🙄🙄🙄🙄
شوهرم کلا سنگین شد و حتی غذام نخورد و گفت زودتر بریم کارداریم
الان ديگه ديره براي اين حرفها
تو ديگه ازدواج كردي و شوهر داري
احتمالا از اون هایی بوده که خوشش میاد بازن متاهل ارتباط برقرار کنه
قشنگ جلو شوهرت داشته نخ میداده😐
چه بد حرف زده 😰
حالا اگه همچی چیزی برا من پیش میومد شوهرم باهام قهر میکرد 😂😂😂😂
