نمیتونم درک کنم چه جوری یک آدم میتونه بچه اش رو دوست نداشته باشه فقط چون دختره
مثلاً وقتی ما مریض میشیم ما رو به زور میبره دکتر راضی هست ما بمیریم
حتی رفت زن گرفت بخاطر پسر آوردن
من بهش سلام میکنم روشو برمگیردونه اونور
بعد خودش مریض میشه انتظار داره ماها حالشو بپرسیم یا قربون صدقه اش بریم
من میخاستم کیسه صفرامو عمل کنم هیییچ وقت یادم نمیره من روتختی بیمارستان بودم گفت من کار دارم باید برم باغمو آب بدم جلوی خانواده همسرم شکستم