مامانم هعی میگف زن عموت جادومون کرده یا زنعمومم جادومون کرده ...بعد امروز دست بر نمیداشت به شوهرم میگف ما رو ببر فالگیر ... جادومون کردن اینطوری شده رفتیم طرف گف هیچیتون نیس فقد شوهرت لجبازه ... چند تا دعا داد
بعد مرده یه نگاهی بم انداخت گف از خانوادت سرد شدی گفتم آره گف دعا بنویسم گفتم نمیخاد اینا اخلاقشون درست بشه منم اوکی میشم