داداشم و زنش جدا شدن سالها پیش (خیانت زنش )دوتا زمین پول پبش خونه ماشین همه رو هم برد بجای مهریش ..
البته ما میدونستیم ولی ب روش نیوردیم گفتیم باعث خراب شدن زندگیش ما نشیم ..کلن رفت آمدم نداشتیم..حتی وقتی جدا شدن نمیدونستیم ...۱۰ سال پیش بودع بگذریم
مشگل اینجاس باباش ازیناس که دعا مینوشته. ینی کلن دختراشم اینکارن ..حالا پسر داداشم فکن ۵ سالی ی بار میاد اینجا خونه با ..بماند که چقدرم حرف بار ما میکنه با تیکه پروندن ولی ب دل نگرفتیم ..یهو گفت میخوام بیام خونتون
دو روز اینجاس ..خواستم برم بیرون دیدم تو کشو انگشترم نیس..بدله فقط رنگ طلاس ..گشتم نیست ..ی مشما پسر داداشم باهاش اورده بود ی دست لباس توش بود
بخدا نگید فضولم فقط بهش مشکوک شدم ..خواب که بود مشما رو گشتم دیدم انگشتر گذاشته لای دفترچه پیچونه تو شلوارش...درش اوردم وسایل مرتب کردم سر جاش
خلاصه یهو دیدم گفت عمه میخام برم اسنپ بگیر
بعدش وسایل رو ریخت هی دنبال چیزی میگشت ..گفتمچیزی گم کردی ..گفت ن ..بمن تیکه انداخت فکر میکردم فقط بچه زرنگای کلتسمون فقط زرنگن نگو خنگا هم از اونا زرنگترن..منم در جوابش گفتم ن عمه تو فکر میکنی اونا خنگن ولی در عوض خیلی باهاشون مواظب باش یه وقت غافلگیرت نکنن...
الانم گفته که عردا میرم ..منم ترسیدم ...ینی میخواسته ببره دعا کنه ب انگشتره ..وای تنم میلرزه 😖😖😖😖😖😭
چ کنم خانما