من ۵ سال پیش عقد کردم و سه سال هست که عروسی کردیم. همسرم از همون ابتدا به نظرم سرد میومد که اگر بخوام توضیح بدم خیلی طولانی میشه. بارها باهاش صحبت کردم و همیشه جوابش این جوریه که از نظر او همه چیز عادیه. الان آخرین موردی که پیَش اومده رو تعریف میکنم نظر شما چیه. من متاسفانه دستم شکسته و گچ گرفتن امروز چندبار گفتم کمکم میکنی حمام کنم و میگفت آره تا بالاخره اومد و روی گچم رو پوشوند و بعد رفتیم حمام و بدنم رو هم شست. ببخشید عذر میخوام که اینو میگم اما دریغ از حتی یک نگاه خاص دریغ از یه شوخی و یا یک بوسه. همسرم از همون ابتدا که عقد کردیم تا حالا نه هرگز از بدنم تعریف کرده نه جوری رفتار کرده که نشون بده بدنم واسش جذابه. به نظرتون عادیه؟ من همیشه خیلی ناراحت میشم.
❤یه جایی خوندم که میگفت : هیچ وقت یک مادر رو سرزنش نکنید، چون خودش خیلی بهتر از شما این کارو بلده... هر روز یک احساس سنگینی و غم داره که مدام تکرار میکنه :کاش بیشتر بودم، کاش بهتر بودم و کاش مهربون تر بودم🥺🥺🥺❤وقتی یکی رو میبینین بچه اش کارغلطی کرده هی بش نگید چرا نگفتی،چرا باش حرف نمیزنی،شاید اون بچه...اونوخ بااین حرف دل مادرشوخون میکنی 🧡خدایاشکرت❤🧡پروفایلم نون خالی گذاشتم،دلتون نخواد😐/مهتابی سوخته سابق،حالا کسیم نمیشناسه ها،کلا من گمنامم🥺/😔خون میچکد از دیده در این کنج صبوری ،این صبر که من میکنم افشردن جان است😔/یه صلوات مهمونم کنین🧡❤/شنیدی میگن:به مورسید و پاره نشد؟؟؟؟مو هروقت به مو رسیدم پاره شدم،یعنی یکبار نشد به مو برسم و پاره نشم...😐🫡
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بنام خدا هیچ جای دنیا نجف علی نمیشه ...حسین جان سلام من برتوباد درتک تک روزهاکه جهان هست ماه وخورشیدهست اسمان هست امامن نیستم. یارب صبرمرامعجزه کن❤️ب کوری دوچشم دشمنانش فقط حیدرامیرالمومنین است انتظارپرازرنج است.وفراموش کردن رنج اور است .امارنج بلاتکلیفی ازهرچیزی بیشتراست.هیچ چیز به اندازه ادب.احترام وذات خوب نمیتونه به کسی زیبایی واعتبارببخشه
چه ربطی داره! زن لخت، همسر و حلال آدم باشه، میشه جذاب نباشه؟!
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...