ناگفته نمونه که با خبرم چقدر از زنت میخوری و دم نمیزنی
ناگفته نمونه که درجریانم عروسیت افتاده عقب و از روز عقدتون به بعد هم تا بوده هی کشته داده فامیل اون زنِ...
اما انگار از روی دلسوزی با از روی ته مانده ی علاقم بهت! کینه از دل بستم
به این منظور که بخشیدم! حس میکنم که بخشیدم!
تمام اتفاقات رو، تمام نامردی ها رو، تمام درد و رنج های یک طرفه رو( من رو حرفام و دیدگاه هام نسبت به تو قسم میخورم، اما تو راجب انکار هات چطور!؟)
انشاالله که باشیم و ببینیم آرامش زندگیتو
اما...
شاید دیگه جای اما نیست...
مینویسم بلکه شاید روزگاری خواندی...!