طولانیه ببخشید خاهشا راه حل بدین ب مادرم چی بگم...منو شوهرم سه روزه قهریم ب مادرم نگفته بودم.هیچ حرفی نمیزنیم باهم قبل اینکه قهر کنیم زنداداشم زنگ زد دعوتمون کرد شوهرم اخم و تخم کرد ک ما نمیریم فلان بیسار( البته بهش حق دادم چون چندماهه بیکاره)
امروز زنداداشم واسه بچش تولد گرفته بود منم بچم سرفه الرژیکی داره خلاصه صبح شوهرم رفت بیرون مامانم چندبار ب گوشیم زنگ زده نشنیدم ب شوهرم زنگ زده اونم جواب نداده بچمم پشت سرش گریه کرد اونم برد رفتن دکتر.. قبل اینکه اونا بیان مامانم بهم زنگ زد ک میای تولد؟ گفتم معلوم نیست بچم مریضه خلاصه مامانم گیر داد گفتم بابا با شوشو سر موضوعی قهریم حوصله ندارم نمیتونم گفتم ی مبلغ پول اگه داری بده ب عنوان کادو منم بعد قرضمو میدم .. خلاصه گفت اگه خاستی بیای خبر بده.. شوهرم عصر ک اومد مامانم زنگ زد گفت پشیمون نشدی؟ گفتم بچمو میخام ببرم دکتر نمیرسم شوهرم اینارو نشنید .الان شوهرم زنگ زد ب مامانم ک کار داشتین ؟ الان پشت در شنیدم ک گفت ظهر باهم بردیمش دکتر😑 شوهر نمیدونه ک ب مامانم گفتم قهریم دروغ منم او رفت ای خدا حالا ب مامانم چی بگم؟؟