یه خانمی تو شهرستان توی جوونی با یکی ازدواج میکنه که پسره و خانوادش همه جوره اذیتش میکنن براش دعا مینویسن این خرج میکرده همش تا پسره تهشم هرچی طلا که این با پول خودش گرفته بود ازش میگیرن و در نهایت طلاق میگیرن
چند سالی ازدواج نکرد از پدر مادر پیرش نگهداری میکرد شب و روز کار میکرد تا مایحتاج خودش رو فراهم کنه تا شد ۴۰ سالش
الان با یه مدیر مدرسه ازدواج کرده که شغل دوم هم داره کافینت داره. کل جهیزیه رو آقا خودش خریده خونه ی خوب ماشین خوب، کادو تولد ماشین. دیگه سرکار نمیره و در ماه شوهرش چند میلیون پول توجیبی بهش میده
خداروشکر انشالله خوشبخت بشن