بطرز خیلی دلخراشی جدا شده بودم ده سال دلم یه تکیه گاه میخاست ک همدمم بشه و کنارم باشه مواظبم باشه ولی خب اینهمه خواستگار اومد ب دلم ننشست دست آخر خودم ی پسر مومن و با ایمان پیدا کردم رفتم بهش پیشنهاد ازدواج دادم اونم قبول کرد ازدواج کردیم درحیرتم ک چطور خدا پازل قشنگ برام جور کرد و خانوادش با اینکا مذهبی بودن اصلا مشکلی با جداییم نداشتن درحالیکه پسرشون مجرد بود
خدا ب دل آدما نگاه میکنه ک چقد بهش توکل کردن من همیشه گفتم خدایا هرچی صلاحمه پیش بیار ک خودت دانایی ب احوالم و خیرخواهمی