شوهرم رفته ی شهر دور بعد خونه خودم نمیمونم میگه تنها نمون
خونه مامانم میمونم. خونه مادرشوهر هم دوتا برادرشوهر مجرد هستن اصلا راحت نیستم هی میگم راحت نیستم اصلا براش مهم نیس بیشرف فقط اصرار میکنه میگه اونجا هم برو بعد میگه ده روز خونه مامانت میمونی 5 روز رو هم خونه مامانم ولی حتی چهار روز هم برام زیاده
من باشم بلاکش میکنم، به همین سادگی
شوهر من میگه ده روز خونه مامانم بمونی پنج روز خونه مامانت برو راستش یک ماه قبل دعوامون شد دلم ازش پره دیگه حتی زنگ مامانشم نمی‌زنم وگرنه قبلا کلی می‌رفتم میموندم
سفت و سخت بگیر جدی بگو نمیرم
خوب برادرهای خودش هم راحت نیستند بگو اونا میخوان آزاد باشند تو این تابستان هرکی میخواهد آزاد بچرخه
گیر یه مشت زبون نفهم افتادیم
خب برو یکی دو روز بمون چی میشه
برادرشوهرات از صب تا غروب خونن؟
عزیزم دیگه باید درک کنه پیش برادر شوهر های مجردت راحت نیستی
کلا مردا اینجوری ان اگه با مادر و خواهر برادر خودشون راحتن فک میکنن زنشون هم باید اینجوری باشه
ولی باید حق داد به هر حال اون دختر از خانواده دیگه ای بوده با کسانی دیگه بزرگ شده
