نابووود شدم از بس زجر کشیدم ۲۲ سالمه ولی دل خوشی ندارم از زندگیم هر شب به امید اینکه بالاخره تموم میشه به پایان رسیده پدرم خیلی ظالم و نادان هست نسبت برادراش و خواهراش و پای خانوادش که ما هستیم میذاره من الان ۹ ساله داروی اعصاب میخورم به حدی که پرولاکتین بالا رفته بود از بس دوز بالا بود فک کنم ۱۳ سالم بود اونا هر چی بگن میاد سر ما خالی میشه به خدا خسته شدم تا جایی یادم و به عقل و هوش اومدم صدای جیغ و ناله پدرم تو گوشمه کاشکی تموم میشد پوکیدم