بچها حدود یسال پیش خیلی اذیتم کرد سردی بی توجهی ب من بچش حتی چشم دیدنمونو نداش بعد فهمیدم خیانت میکنه خسلی از من بد گف پیش همه ابرومو برد من دوماه رفتم خونه پدرم چون خودش برد منو گزاش گف نمیتونیم زندگی کنیم نیومد دنبالمون خرجی نداد پدرم برادرام خرج بچمو میدادن کارتایی ک دست من بود ب اسمشو مسدود کرد.خیلی خانواده فامیلا بهم تیکه کنایه انداختن ک نتونس شوهر نگهداره بعد چنسال زندگیش خراب شد حتی ت روم با پوزخند و مسخرگی گفتن
خیلی عذاب کشیدم برگشتم چون خونه خودم ارامش داشتم کم بیش خرجی میداد میخوردیم راحت میخابیدیم با بچم اما خونه پدر با منت خاهر برادر زخم زبونا الانم میدونم هرزس و خیانت میکنه گوشمو کر کردم چشممو کور میخام رو بچم تمرکز کنم 😔الانم همه زیر نظرم دارن ببینن زندگیم چطوره