امروز رفتم بیرون براشون کلی خوراکی خریدم اومدم خونه بستنی خوردیم بعد من رفتم دراز بکشم شروع کردن به پرت کردن اسباب بازی هاشون و دمپایی و به هم کوبیدن در کمد منم زدمشون و دعواشون کردم،گفتم دیگه مادرتون نیستم و آخرین باریه چیزی براتون میخرم ،برا خودم هیچی نمیخام فقط همیشه برا شما ولی اینجوری مزد دست منو میدید
بعد باهاشون قهر کردم
الان گفتم برید پشت در بشینید
دلم گرفته خیلی اذیت میکنن خیلی خسته م خیلی داغونم
هر چی بزرگتر میشن بدتر میشن،پسرم از دخترم بدتر اون همه چی رو یاد خواهرش میده،پسرم ۱۰ ساله دخترم ۶ سال