ازشون بدم میاد
هردو رفتارای خیلی مسخره و بچگونه دارن
میدونم امشب حرفایی بینشون زده میشه و منو بیشتر از قبل از چشم بابا میندازه
طوریکه بابا میگه جهیزیه خیلی سبک بردار همه چیتو بخریم زود از اینجا بری تو آدم سنگدل و بی رحمی هستی (درحالیکه فقط بعضی روزا نمیرسم کارای خونه رو انجام بدم. اکثر کارای خونه برعهده ی منه گاهی وقتا اشپزی هم میکنم) اینا اولش حرفای خانم بودن الان حرفای بابام شدن
بابا اولش میخواست یه زمینشو بفروشه برام جهیزیه ی خوب بگیره مانع بابام شد نذاشت بفروشه زمین رو درحالیکه خودش چندتا زمین داره
تا میبینن خوشحال و خنده رو از پیش نامزدم برمیگردم شروع میکنن به غر زدن
یا خدا منو بکشه یا زودتر شرایطو جور کنه زودتر بریم سر خونه زندگیمون
خیلی از دستشون اذیتم خیلی
شاید فک کنین نامادریمو میگم ولی نامادریم نیست مامانمه:)
دوسم داره ها ناراحتیم براش مهمه
ولی خب از خوشحال بودنم هم بدش میاد