داداش کوچیک که میگم همسن منه هردو ۱۶ سالمونه اون یکی دیگه ۲۷ سالشه
قبلش بگم از تاپیک های دیگه بحث این جداست نیاین باز مسخره کنین با مهدی احمدوند چون واقعا اعصابم خورده و ناراحتم
ما اومدیم مسافرت داداش بزرگم و خانومش هم همراه ما هستند
ظهری بابام و مامانم رفته بودن رستوران غذا بگیرن لب ساحل بخوریم * ساحل شخصی بود و الاچیق طور بود باز نگین کی روی شن غذا میخوره
داداش بزرگه من خیلی رو این موضوع که من یا اون داداش دیگه ام با جنس مخالف چت نکنیم حساس هستش اصلا هم اینجوری نیست بگه خب تو دختری اون پسره عیبی نداره اصلااا برای هردومون اینجوری گیر میده کوچیکترین چیزی بشه هرچند تاحالا من همچین کاری نکردم گیر بده
با اون کوچیکه داشتیم بحث میکردیم حالا موضوعش مهم نیست ولی داشت زیاده روی میکرد منم حس کردم کم اوردم گفتم بهش دهن منو باز نکن جلوی امیر بگم با کیا چت میکنی
خاک بر سر من واقعا اون همه چی شو بهم میگه همه چی زندگیش رو داداشم حالا با یک دختری هم تازگی حرف میزد من میدونستم
بعد اونم عصبانی شد در جواب یک فحش بد خیلی بد بهم داد اصلا نفهمیدم چطور داداش بزرگم زد تو گوشش الهی بمیرم براش اصلا سرش رو بالا نیوورد وقتی زدش
بعد بزرگه بهش گفت حرف دهنتو بفهم با دوستات حرف نمیزنی این کلمه هارو میگی
شاید بگم تا ده دقیقه سرش پایین بود بعدشم کلا دیگه حرفی نزد
الهی بمیمر من که دهنم چفت و بست نداره
جیکار کنم چطور از دلش در بیارم