یعنی توی هرچیزی
چه شغلم
چع روابط دوستانه و چه روابط عاطفی طوری پیش رفتم که بعدا حسرت نخورم که چرا زود تصمیم گرفتم
همیشه تا لحظه اخر و تا جایی که میشده جنگیدم
ولی جدیدا حسرت یه چیزی رو میخورم که خیلیم بهم فشار میاره
من با یه اقایی وارد رابطه شدم
کلا یکماه و نیم هم بودیم
از شانس گندم خانوادم متوجه ارتباطمون شدن و خیلی بهم سخت گرفتن
خب اوایل رابطمون هم بود دوس داشتیم بیشتر همو بشناسیم بد هم پیش نمیرفت
ولی با فهمیدن خانوادم همه چی استپ کرد
و دیگه نشد ادامه بدیم
بهم گفت من درکت خانوادت فهمیدن و تو باید به فکر خودت باشی اصلا دلم نمیخواد بخاطر من ریسک کنی و مشخص نیس که من تا چ زمانی کنارت باشم
گفتمیعنی چی که معلوم نیس تا کی کنارمی؟
گفت من نهایت ۴ماه نه ۶ماه هسم بعدش خودت میمونی تنها
منم سر همین حرفش کات کردم گفتم من نمیخوام موقت باهم باشیم
بهم گفت اگه نظرت عوض شد برگرد ولی من گفتم رابطه موقت نمیخوام
۶ماهه از ماجرا میگذره
ولی حدودا یک هفته هس که همش یادم میوفته میگم اخه چه توقعی داشتم از ادمی که کلا ۴بار منو تونسته ببینه و کلا یکماه و نیم باهم بودیم!!
چرا نموندم و بیشتر تلاش نکردم؟
تو همون ۴بار بیرون رفتن کلی خرج میکرد و چیز بدی ازش ندیدم
خیلیم مودب بود🥲