به نظر خودت زندگیت خوبه، پس گور بابای بقیه. بچسب به شوهر و بچهت. به درک که انقدر بیشعورن( ببخشید قصد جسارت به خودت رو ندارم و امیدوارم ناراحتت نکرده باشم)
ببین من که یه غریبهام انقدر از رفتارای خانوادهت منزجر شدم، دیگه شوهرت چقدر حرص خورده. پس هروقت هرچی گفت بهش حق بده. اینجوری خودتم سبک میشی. اصلا باهاش درددل کن و بگو جز اون کسی رو نداری.
اصلا خانوادهت قابل دفاع نیستن و ندیده میگم به زندگیت حسادت میکنن. نمیدونم توی زندگی تو چی هست که اونا رو انقدر سوزونده ولی یه چیزی در خودت یا شوهرت هست که مادرت بهش حسادت میکنه و تمام این داستانا شروعش از مادرته.
تا روز قیامتم تلاش کنی دوست داشته باشن و دنبال علت رفتارشون بگردی و بخوای درستشون کنی و غیره، نمیتونی. فقط خودت رو خسته و افسرده و شوهرتو عصبی و ناامید میکنی. ولشون کن و به شوهرت بگو فرض کنه هیچ کسی رو نداری. با این خانواده تو هرگز نمیتونی چیزی رو از همسرت پنهان کنی که مثلا آبروشون حفظ بشه.