خانوما سلام من امروز ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شدم
بعد تلویزیون روشن کردم فیلم کاراگاه پشندی ببینم
بعد اونجا ک کاداگاه پشندی گفت شعار من اینه دقت سرعت امنیت من از هیجان پریدن بالا پایین
مادر شوهرم حسودیش شد گفت افریطه بپر بپر میکنی بعد با حشره کش حمله کرد
یدفعه کاراگاه پشندی از تو تلویزیون اومد تو و گفت خانوم نگران نباش من این پشه نعل میکنم رو هوا بیا اینم شماره نعلش هههه
بعد دست زدم گفتم هورا کلراگاه
مادر شوهرم خیلی حسودی کرد سبزی سوپ از گاز ورداشت حمله کرد
بعد ساعد دستیار کاداگاه ک هنوز تو تلویزیون بود گفت خطری تهدیدتون میکنه قربان
کاداگاه: نه نه برگردم قزوین همون برگردم قزوین
ساعد: اخ جون قربان سوئیچ پاشین بدید
کاراگاه: برو تا مغزتو نریختم کف زمین
بعد مادر شوهرم برای خود شیرینی سوپ فوت میکرد و به کاراگاه میگفت دهنتو باز کن هواپیما داره میاد
بعد شوهرم از فرصت استفاده کرد با اردنگی پرتم کرد
ولی والدز کبیر با ی شیرجه زیبا رو هوا منو گرفت
بعد عاشق والدز کبیر شدم ولی ویکتور والدز بزرگ خیلی با حجب و حیا بود گفت خودم متاهلم
بعد به افتخار والدز دست زدم برای همین یهو ول شدم و داشتم میافتادم پایین
والدز: نههععع
ولی مسی از بالا دست تکون داد گفت دالی
گفتم مسییی
بعد مسی ی شوت زد نخوردم زمین و به جاش تغییر جهت دادم سمت شاخه های درخت
مرد عنکبوتی داشت از درخت میومد بالا
بهش گفتم شوهرم اذیت میکنه
بعد مرد عنکبوتی سعی کرد شوهرم تنبیه کنه ی بستنی کیمی طرح اسمایدرمن خرید گفت آفرین پسر خوب دیگه اذیت نکن
بعد کارآگاه پشتدی گفت: پس من چی؟ بستنی من چی میشه؟؟