همین امروز صبح ماشین بردم مکانیکی موقع برگشتن با تاکسی اومدم وای خدا
من نفر اول سوار شده بودم سه تا مرد بعد از من یهو اومدن داخل ماشین نشستن اونم از اون مردای هیز بودن هی نگاه میکردن بهم
خونمون هم اونور شهر بود ۳۰ دیقه طول کشید تا برسم خونه
از ترس مردم
هی بهم دیگه نگاه میکردن چشمک پوزخند میزدن دوباره منو نگاه میکردم
قسم خوردم دیگه سوار تاکسی نشم