امروز عقد خواهر شوهرمه یعنی شوهرم میدونه من هیچی ندارم یه تکونی ب خودش نمیده میگه بارداری هرچی بخری انگار ریختی دور حرصم میگیره از تفکرات بی منطقش از مغز نداشته اش
منم اصلا نگفتم کارتو بده برم خرید نه لوازم ارایشی و نه لباس مناسب مهمونی فوقش نمیرم به درک😡
میگم اخه این خودش حالیش نیس منم چیز میز میخام بگه بیا این کارت برو هرچی میخای بخر باید فقط خودمو جر بدم تا بفهمه
حوصله ندارم دوس دارم بشینم و گریه کنم نه برا خاطر لباس فقط برا حال بدی ک دارم دلم ک گرفته دلم میخاد برم خونه بابام اینا😭