پرستارم تو بیمارستان،
و چون یه مدتیه که در ارتباط با همسرم به مشکل خوردم، بیشتر رو روابط زن و شوهرها تو جامعه و حتی تو بخش، دقت میکنم تا ببینم اشتباه کارم کجا بوده...
تو این دو روزه دو تا بیمار خانوم داشتم، که روشون دقت کردم،
بیمار شماره یک یه خانوم چهل ساله که با تشخیص کم خونی مراجعه کرده بود، ظاهر نحیف و بسیار بیمار، و از نظر شرایط اقتصادی، متوسط و از نظر اخلاقی بسیار آروم بود، مدت دو ساله که دچار این کم خونی مزمن و دوا درمون و بیمارستان بود،
تو تمام این دو روز همسرش خیلی نگرانش بود، خودش به تنهایی تمام کاراش رو انجام میداد، حتی پوشکش میکرد، غذا دهنش میذاشت، و خیلی هواشو داشت...
مضحکه، ولی کمی حتی به این خانوم، حسودیم شد!
خانوم شماره دو، یه خانوم چهل و دو ساله، که ایشون هم با تشخیص کم خونی مراجعه کرده بودن، سه ماه پیش، در اثر سقوط، کمرشون دچار مشکل شده بود و حرکت تو تخت کمی براش سخت بود، از نظر ظاهر بخوام نمره بدم، یه دو نمره بالاتر از بیمار قبلی میگیره، اخلاقی هم آروم و ظاهرا هم وضعیت مالی متوسطی داشت...
همسر این خانوم، تو این دو روز خیلی هواش رو نداشت و خب متاسفانه، در اون شرایط همسرش، سر و گوشش هم می جنبید!
فقط می خواستم به این نتیجه برسم،
"که خوب بودن به انسانیت و ذات مرد برمی گرده، نه رفتار و موقعیت زن"