من نوجوان بودم تو محله ی ما هم یکی اینطوری بود
پدرش مغازه ی میوه و سبزی فروشی داشت
داداش کوچیکش وایمیستاد اونجا فروشندگی میکرد
یه خونه کوچیک و معمولی هم داشتن
نامزد دختره هر بعداز ظهر که من میرفتم کلاس با ماشین چنین و چنان میومد دختره رو از سر خیابون ما برمیداشت میبرد غروب که از کلاس برمیگشتم برش میگردوند دم در خونشون
من اونزمونا خیلی خوشم میومد و احساس خوشحالی میکردم که یه دختر تونسته با یه ازدواج موفق خودشو بکشه بالا و رنگ آسایش و آرامش ببینه
چون همیشه میدیدم برادر کوچیکش از همون بچگی چه قدر سختی میکشه تو اون مغازه با اون جثه ی ریز و نحیفش
فکر کنم حتی مدرسه هم نمیرفت همیشه درحال بار خالی کردن بود
توی مقوله ی ازدواج سن توی شناسنامه!پول توی حساب بانکی! کلا اعداد و ارقام ریاضی چندان مهم نیستن
مهم اون فهم و شعور و درک و پختگی طرفینه که باعث موفقیتشون در زندگی مشترک میشه
اینو مطمعن باش❤️