صبح پاشدم کلی تدارک دیدم . سوسیس سیب زمینی سرخ کردم . املت درست کردم . ظرف های خوشگل پیدا کردم پنیر اینا رو برش زدم . از ساعت ۱۰ و نیم داشتم مامانم رو بیدار میکردم که پاشو بیا صبحونه بخور همش میگفت ۵ دقیقه دیگه بیدار میشم ۵ دقیقه دیگه میام . چندبار املت رو گرم کردم ولی بیدار نشد منم رفتم صبحونه رو تنهایی خوردم مامانم همین الان که ساعت ۱۲ شده بیدار شد !!! باهام دعوا کرد گقت فکر میکنی هنوز خوابگاهی تنهایی میخوری ؟
دیگه خسته شدم انقدر نقش مادر رو بازی کردم اخع به من چه که برم بالای سرم مامانم بیدارش کنم