تورو خدا بیایید بگید حق با کیه؟من یا همسرم؟
ما این ایام عید رو اومدیم شهرستان خونه پدر مادرا..خودمون شهر غریبیم...خونواده همسرم برخلاف ما خیلی اهل رفت و آمد نیستن..همسرمم اونجوری بار اومده و زود خسته میشه از مهمونی...قبل عید بهش گفتم لازم نیست خونه تک تک فامیلا ما بیایی هرطور راحت تری و هرکجا دوست داری بیا...
روز اول اومد خونه داییم و عموم...روز دومم خونه مامانش اینا بود زنگ زد گفت من حاضرم هروقت خواستید برید بیرون بهم اطلاع بده من اصلا اجبارش نکردم..میخواستیم بریم خونه عموم و خالم..ما و مامانماینا حاضر شدیم بریم که مهمون سر زده اومد حالا همسرمم توو ماشینه سر کوچه..گفتم بیا بشین وقتی اینا رفتن بریم گفت نه دوری میزنیم تا برن ..منم داداشمو فرستادم پیشش که حوصلش سر نره..مهمون رفتن ما پاشدیم دوباره حاضر شدیم که باز یه عده دیگه اومدن...به همسرم گفتم جریان اینجوریه باز گفت ما میچرخیم تا برن..خلاصه این جریان ادامه پیدا کرد تا غروب که دیگه نشد جایی بریم..
بعد همسرم اومده دستشو گذاشته رو زنگ در خونه.منم بدو رفتم دم در میبینم داد میزنه بدوبریم تا شیشه هاتونو نریختمپایین...ناگفته نمونه شام خونه مادرشوهرماینا دعوت بودیم..منم زودی حاضرشدم نشستمتوو ماشین..بعد شروع کرده فحش به فامیلام و داد و هوار و کلا عصبانیاشو خالی کرد منم سکوت کامل..بعدم میگه برو خونتوننمیبرمت خونمون...اما من....