بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اینا داشتن خوش و خرم زندگی میکردن کهخواهرشوهر این مریم خانم ازدواج کرد. خواهرشوهرش هم واقعا خوشگل نیست
یعنی پیش مریم هیچکس خوشگل نیست ولی خواهرشوهر مریم واقعا خوشگل نیست
همه میگفتن پسره به خاطر پول وموقعیت اجتماعی باباش اومده سراغش
چند روز پیش دوستم داشت باهام حرف میزد گفت یه ماه پیش یه بلایی سر ما اومد. گفتم چی؟ گفت یه شب ساعت یازده بود دیدیم در زدن. درو باز کردم دیدم مریم با چشم گریون وپریشون با یه ساک اومده خونه ی ما
ماهم وحشت زده که این وقت شب اینجا چیکار میکنی. با این وضع چرا؟ اونم همش گریه میکرد و حالش بد میشد.
خلاصه یکم که آروم شد گفت نمیتونستم مستقیم برم خونه ی بابا . مامان قلبش مریضه میفهمید سکته میکرد.گفتم بیارنم اینجا ببینم چه خاکی باید تو سرم کنم.
بعد شروع کرد به تعریف کردن که این شوهر خواهرشوهر من از همون اول ازدواجشون تو جمع همش چشمش رو من بود. میگه انقدر معذب بودم هی جامو عوض میکردم که جلو چشمش نباشم ولی باز ول نمیکرد. تو اینستا فالو کرده بود و همه ی پستامو لایک میکرد و هر استوری میزاشتم اول از همه سین میزد و نهایتا بلاکش کردم.
اینم بگم مریم چادری نیست ولی حجاب داره فکر نکنید لباس باز اینا میپوشیده. میگه حتی خواهرشوهرمم متوجه شده بود و همش واسه اینکه جلب توجه کنه لباس باز میپوشید و آرایش غلیظ میکرد. میگه منم جرات نداشتم به شوهرم چیزی بگم. میگفتم چیزی بگم فکر میکنه کرم دارم و اینا... تا اینکه کمکم مادرشوهرم خودش ما رو از دعوت های دسته جمعی خط زد و من یکم خیالم راحت تر شد.