از نامزدم جدا شدم. دلیلمم این بود که شکاکیت داشت انگاری کنترلم میکرد گوشمیو چک میکرد درباره گذشتممیپرسید و جشت و جومیکرد .پوششمو محدود کرده بود میگفت موهاتوکامل داخل بزار مانتو زیر زانو و اینا.ساعت رفت و امدم رو باید دقیق بهش میگقتمیا قبل از اینی که بهش بگم ببرون نمیرفتم.یکی دوبارمشده بهمتهمت خیانت زده ولی بعدش پشیمون شده. ازم سوالا عجیبمیپرسید مثلا چند بار قبلا با دوستات بیرون رفتی ؟ی رفتی تو مغازه مغازه دار زیاد نگات ک نکرد ؟خودارضایی کردی؟یه بار یه پسر جوون از بغل دستمزد شد نگامکرد گفت میشناسیش قبلا.چت هامبا دوستامو میخوند
خوبیاش این بود هر وقت میگفتم حوصلمسر رقته حتما میومد منو بیرون میبرد تفریح میبرد منو.برام غذا درست میکرد گاهی اوقات. منو سینما میبرد .دانشگاهم شهر دوره منو هقته ای ۳ بار میبرد و میورد ۶ ساعت راه بود.اگه پول نداشت بازم منو بهترین رستوران شهر میبرد. یه دونه از پیامهام بدون جواب نبود .سوپرایزممیکرد گاهی اوقات. مریض میشدمخیلی بهم رسیدگی میکرد.
الان همشمیگه بیا برگردیم
دارم دیونه میشم
کار خوبی کردم جدا شدمیادن