سلام این اکانت دوستم هست. خط خودم دست شوهرم هست . نتونستم تاپیک بزنم
من هفده سالم بود که ازدواج کردم و دو سال بعدش طلاق گرفتم چون شوهرم با دختر عمش بهم خیانت کرد و گفت میخام جدا شیم اصلا محبت بهم نمیکرد میرفت سر کار و فقط خرج خونه رو میداد یک ماه که سرکار میرفت باورتون نمیشه اصلااااااا بهم زنگ نمیزد فقط من میبرد خونه مادرش اینا اونا هم چون من غریبه بودم بزور تحملم میکردن که هم خودش هم خانوادش خیلی عذابم دادن. وقتی بهش گفتم باردار هستم گفت بندازش من دختر عمم میخوام. منم سقط کردم . دیگه هیچ احساسی به زندگی نداشتم از کل دنیا سیر بودم . که طلاقم داد اومدم با پسر فامیل دور مادرم اینا ازدواج کردم پسر خوبیه با شخصیت اما شغل ثابتی نداره ولی خیلی بهم محبت میکنه برعکس شوهر اولی هست خرج کن نیست اما محبت میکنه.
من شوهرم دوست دارم اما بعضی اوقات میزنه به سرم ازش جدا بشم چون انگار نه دلم سیرم از همه چی همیشه تو خونه بهم میگه چیشدع چرا همش تو فکری قربونت برم و... منم پا میشم میرم تو اتاق میگم نیا خوابم میاد اما حرف گوش نمیده میاد تا نفهمه چمه ول کن نیست پنج بار از خونه زدم بیرون هر پنج بار نصف روز نشده اومد خونه مادرم دنبالم میگفت باید برگردی همین الان . بار ها بهم گفت وقتی دعوا میکنیم به کسی نگو بین خودمون حلش میکنیم و...
من اصلا پشیمونم از ازدواج باهاش خرج خونه نمیکنه همش باید از جیب خودم خرج کنم از اون طرف مادرش هم بهش میگه تو پسرمی باید خرجمو بدی همین یک پسر رو هم دارن.
رفتار خانوادش باهام خیلی خوبه در کل برعکس شوهر اولیم هست
شوهر اولم پولدار بود اما بی محبت و..
گاهی اوقات میکنه به سرم از این طلاق بگیرم هیچ انگیزه ای ندارم هیچیییییییییی فکر خودکشی تو سرمه