پدرم مرد عصبانی و زورگویی بود
آدم بدی نبود ولی حرف هیچ کسی جز خودش رو قبول نمی کرد
یه روز که ایام عید بود و کمی مست کرده بود اومد خونه...
منم بچه بودم
گفت حاضر بشین بریم خونه خواهرزادم
مادرم مخالفت کرد نمی دونم چرا...
بابام عصبانی شد
مست و دیوانه وار عصبی....
مادرم رو به شدت کتک زد
شدیدتر از همیشه
از موهاش کشید از این ور خونه تا اون ور خونه رو زمین کشید
آخ قلبببببم
صدای گریه و جیغ و داد بود
قلبم داره می ترکه و گریه می کنم
هنوز توو ذهنم هست
اصلا پاک نمی شه
التماس می کنم به پاتون می افتم جلوی بچه ها دعوا و کتک کاری نکنید