دوسم داره، تو رابطه هیچی از هیچ لحاظی کم نمیاره خیلی جاها حامی بوده برام
امشب با خونوادش بحثش شده بود گفت بیا پیشم منم رفتم خونشون...گفت هزار تا خوبی به خواهرم و خونوادم کردم هیچی کم نمیزارم ولی تو زندگیم دخالت میکنن همش تعیین تکلیف میکنن
گفت خسته شدم...من آرومش کردم باهاش حرف زدم و حالش بهتر شد
بعد خواست بم دست بزنه گفتم ک من دو شبه خواب نرفتم به زور وایسادم امشب نکن
شروع کرد گفت ک اره تو ب من حس نداری من برات مهم نیستم حتما اینکه نخوابیدی هم تقصیر کنه
کیفمو برداشتم ک برم رفتم تو حال مامانش دید دارم گریه میکنم گفت اگه واقعا میخوایش پرروش نکن حیف تو نیست پای این بسوزی