همش بچه کلاس ببرش فلانچیز دلش میخاد بخر خوراکی همه پولم خرج بچه میشه هرچی شوهرم میده خرج دخترم
شوهرم دلش بخاد شیرینی برا خودش میخره میره قلیونی میکشه ضعف کنه یه بیسکویتی کلوچه ای میخره بیرون باشه
من زندگیمو صرف بچه کردم تولد خاهر برادر مادر پدر اما اونا ت تولدم هیچی نخریدن فقط گفتن میخریم برات دو سه ماه گذشت خبری نشد
خیلی دل رحمم یا ساده ی بدبخت نمیدونم از اول تابستون میخام ی مانتو بخرم هنوز نتونسم هی میندازم عقب الانم میگم دیگ پاییز میاد
حالم از خودم بهم میخوره