خیلی حالم بده هی صحنش میاد جلوی چشمم
بابام سر ی داستانی عصابش بهم ریخت
دیشب خونه بودیم
خیلی خودشو زد
سرش زخم شد یکم
بمیرم الهی واسش امروز گفت سرم درد میکنه
کاش میمردم و اینروزا رو نمیدیدم
هرچی میخام بش فک نکنم نمیشه
همه باهم سرسنگینن
چرا دم خاستگاریم باید اینطوری میشد
کاش من بمیرم ک هیچوقت شانس نداشتم
بعد امروز صب منو برد دانشگا
دید ناراحتم
سعی میکرد هی بام حرف بزنه
بهم گف بابا پولی چیزی نمیخای بدمت ؟
( هیچوقت نمیگفت همیشه من باید بگم نیاز دارم بزن کارتم)
منم گفتم نه
نمیدونم انگار عذاب وجدان داشت
بنظرتون اتفاق بدی براش میوفته ک گف سرم درد میکنه یکم؟