سنمکم بود اونم مثل موم تو دستش داشت میگفت تا داداشم میاد باید پاشی یبار ۱۰بار پا شدم نگفت بسته اینا که یادم میاد میخام خفه ش کنم امروز اصلن برادر شوهرم ندیدم میگه ازقصد قایم شدی وازقصد بی احترامی کردی گفتم آره مگه کم پشتم حرف زدخوب کردم لیاقتش همین بود