من ساعت 10.5 رفتم بیمارستان اول نوار قلب جنین گرفتن
برانول برام وصل کردن
یه سرم زدن و خون گرفتن
صدام زدن ساعت 12.15 برم اتاق عمل
وارد اتاق عمل شدم دکترم منتظرم بود خیلی بغضی شده بودم ازینکه دیگه حاملگی تمومه
دکترم باهام صحبت کرد ارومم کرد روی تخت دراز کشیدم برام سوند وصل کردن
خیلی شنیده بودم اذیت میشی و ازین حرفا ولی اصلا اینجوری نبود و اذیت نشدم
دکتر بهوشی اومد روی تخت نشستم بهم گفت چونمو بچسبونم به سینم ونفس عمیق بکشم و خودمو شل بگیرم وا فعا هم اذیت نشدم
بی حسی برام زد کمک کردن دراز کشیدم
بهم گفتن شاید احساس خفگی و سنگینی کنی راحت نفس بکش ریه هات کاملا آزاد هستن و میتونی نفس بکشی
بین عمل هم باهام صحبت میکردن برای بقیه دعا کنم و اینجور چیزا
بهشون گفتم تشنمه ام بهم با قطره چکون آب میداد خیلی کم در طول عمل
ی خانومی دستمو گرفته بود تو دستش
فشار خونم رفت بالا حدود 15 برام توضیح دادن اینجوری شده و یه امپول بهت میزنیم حالت منگی بهت دست میده نگران نشی کاملا عادیه
دخترمو به دنیا آوردن اومدن بهم نشونش دادن خیلی زشت بود با خودم گفتم یا خداا این بچه ب این زشتی چیکار کنم دخترم هست دیگه بدتر😂😂😂گزاشتنش روی صورتم بعدم روی سینم
کلی قربون صدقش رفتم
شنیده بودم ماساژ رحمی خیلی سخته به دکتر گفتم میشه برام ماساژ بدی تا بی حس هستم تو ریکاوری ماساژ ندی خندید گفت اینو از کجا بلدی
ماساژ دادیم تموم شده 😂 همون موقع هم پرده رو باز کردن از جلوم منو بردن ریکاوری
اونجا شروع کردم به لرزیدن که بخاطر جدا شدن جفت از بدن هست چون جفت باعث ایجاد دمای بالا توی بدن و تعادل گرما میشه
پمپ درد داشتم ک برام تند تند کلیدش زدن گفتن الان اروم میشی و دقیقا همین شد
دخترمو آوردن بهش شیر بدن دیدم واااای چقدرررر خوشگلههههه خییلی خوشگل بود خیلی خیلی زیاد اینقدری همه تو اتاق عمل بهم نشونش میدادن ازش عکس میگرفتن
نمیدونم چرا لحظه اول اینقدر ب چشمم زشت اومده بود
همونجا گزاشتنش روی سینم بهش شیر دادم با کمک پرستاری ک باهام بود
نیم ساعتی هم داخل اتاق ریکاوری بودیم دیگه آوردنمون بیرون