عقب میفتم . دلم میخواد زودتر از شر دانشگاه و درس خلاص شم هرچه زودتر
از بچگی ترس انداختن توی جونم متنفرم از درس. ماجراش مفصله ولی اسم درس میاد دلپیچه میگیرم
2تا رو تاحالا افتادم بابام میگه به به! عرضه نداری چرا اینطور و خیلی چیزا. روی سرم انگار سنگ دارن میندازن
تپش قلب گرفتم وترسی تو وجودمه که قابل وصف نیس
از درس بیزارم اگر بامن بود نمیخوندم خدابه سر شاهده به زور اینا دارم میخونم