من مجردم ولی نمیدونم چرا انقد مشتاق شنیدن خاطره های زایمانم
🌝تو لایق بخشش نبودی، اما من لایق آرامش بودم، پس بخشیدم.تو لایق احترام و ادب نبودی، من نخواستم شخصیت خودمو زیر سوال ببرم، پس در جواب بی احترامی، درست برخورد کردم. تو لایق کمک من نبودی، من لایق انسان بودن بودم، پس هرکاری از دستم برومد برات انجام دادم. تو لایق توجه من نبودی، من لایق روح آزاد و قلب سبک بودم، پس ابرازش کردم.تو لایق بودن توی زندگی من و خاطراتم نبودی، من لایق داشتن تجربه های سخت، درس گرفتن و قوی شدن بودم پس خدا تورو سر راهم گذاشت .🌱
من ۴۱ هفته بودم در تکاپو که چرا دردم نمیگیرع با تشویق با تعریف همه ب زایمان طبیعی ایمان اوردم از این ور اونور شنیدم خودت میخای زایمان کنی ماما همراه میخای چیکار کنی ب اصرار شوهرم همه هم میگفتن راحته اصلا سخت نیس ای بر پدرشون اولم بر پدر شوهرم
خیلی پیاده روی کردم کلاس رفتم مطالب خوندم رفتم پیش ی ماما معاینه کرد گف برو زایمان طبیعی نگو معاینه اش تحریکی بوده رحم باز شه تا غروب خونریزی شروع شد زنگ زدم گف طبیعیه تا ۲ شب کم کم درد هام شروع شد
من ی دوستی داشتم زمان بارداری مون باهم بود اون فارغ شد قربونی شو اوردن من هی میگفتم پس من چرا دردم نگرف ک شب منو امونمو درد برید همسرم میگف فلانی رو شنیدی تلقینه من از گریه حالت تهوع و اشک میرختم تا باور کرد
پیش خودم گفتم ساک بچه رو ور ندارم ساک خودمو ورداشتم که اشتباه شد خجالت نکشم برگردم رفتم گفتن ۳ سانتی ساک خودتو بچه رو بده بستری بشی ساک بچه مونده خونده ب همسرم گفتیم بره بیاره ی ساعت شد دوساعت من تو راهرو پر مرد نشتم زمین از روز درد چیزی نمیتونم بگم گریه میکردم ب مامانم میگفتم گریه کنی تو من جیغ میزنم ابرومون بره