وقتی که خوانواده همسرم آمدن واسه خاستگاری داییمو پدر بزرگم هم آمدند نشستن تو خونمون و گفتن که میخوان من با پسر داریم ازدواج کنم مادرمم راضی بود که من با اون ازدواج کنم ولی من بهش گفتم که اگه تموم دنیا نابود شه و فقط من باشم و اون بازم زنش نمیشم چون پسر بسیار دختر بازی بود و اینکه من حتی بهش به چشم پسر دایی هم نگاه نمی کردم وبهش دایی میگفتم ومیگم ولی هیچ وقت نفهمیدم که خودش هم منو می خواست یا نه ولی به هر حال من پسر داییمو رد کردم وبا این خواستگارم ازدواج کردم .....
درد را از هر طرف بخوانی درد است امان از درمان که برعکسش نامرد است
فدای خالِ دو چِشمون عَسلیتُم❤️تو که مال مُنی یا مالِ مردم اگر مالِ مُنی دورت بِگَردُم ...💫💋https://abzarek.ir/service-p/msg/2323222 https://abzarek.ir/service-p/msg/2320420
تا اینکه پسر داییم واسه خدمات رفت شمال ومنم دیگه ازدواج کرده بودم وپسرم هم به دنیا آمده بود اونجا با یه دختری آشنا شده بود که پرستار بود و پولدار والبته از نظر زیبایی هیچی نداشت ولی پسر داییم خیلی جذابه وخوشگل شاید برادر دوقلویی محمد رضا گلذار که دختره به خاطر زیبایی اون وپسر داییم به خواطر پول دختره با هم ازدواج میکنن وپسر داییم هم همونجا ماندگار میشه و دختره ماشین میخره واسش اونم فراری وخونم که داشته وکلا پسر داییم چیزی از خودش نداره تا اینکه
درد را از هر طرف بخوانی درد است امان از درمان که برعکسش نامرد است