سلام بهم گفتی وقتی پول نیست چطور خوشی کنیم برات نوشتم ولی ارسال نشد اینجا مینویسم برات
گفتم خوشی های محدود مثل اهنگ گوش کردن ورقصیدن یا فیلم دیدن با یه ظرف پاپ کورن یا یه ساندویچ کوکو سیب زمینی درست کن برو پارک بخور
ببین گفتن این حرفا برا من عجیبه چون سه روزه که چشمام اشکیه یه ذره درس میخونم یه ذره گریه میکنم مثل کسی شدم که عزیزشو از دست داده چون رویاهام جلو چشمام پودر شده ولی چاره ای نیست
بخدا میرم جلو آینه دلم برا خودم که این همه غم تو چشماشه کباب میشه فکر اینکه سنم داره میره بالا و دیگه نه میتونم مهاجرت کنم نه ازدواج ترس از آینده ولی دیگه مهم نیست میخوام تو لحظه حال باشم آینده به جهنم