چند وقت بود دلم گرفت بود گفتم برم جای یه حال
و هوایی عوض کنم رفتم خونه یکی از فامیلا تو روستا هستش قالی شویی نیست
زنش به شوهرش گفت فرش و بشوریم خیلی کثیف شده
خدایشم کثیف بود خیلی وای آقا چیکار نکرد آخرم هزار تا زخم زبون زد نشست زنش میگفت همیشه جمعه ها اینطوریه منتظره یه چیزی بگم تا دعوا راه بندازه بعدش بگیره بخوابه
خونشون هم چند وسایل لازم داشت اونا رو هم گفت
آقا رد کرد
زن بودن خیلی سخته خیلی اصلا بیشتر دلم گرفت