البته یهویی نبود ،
حتی روز عروسی تو آرایشگاه حالم اوکی نبود،
الان دو روز اخير عملاااا هیچ حسی ندارم ،
گفتم جدایی میخوام ، کلییی حرف زد و دستامو گرفت بوسید حتی پامو بوسید و...
هی پیام های بلندبالا میده ، دم به دقیقه زنگ میزنه ،
ولی من دیگه اون زن پرانرژی بامحبت نیستم،
خبری از عشقم و زندگیم و مرد من گفتن نیست ،
کل جوابام تک کلمه ای و ساده...
اصلا باورم نمیشه به این نقطه رسیدم حس تنفر و چندشی ازش دارم
بعد اینکه رابطه داشت رفتم حمام انقدررر لیف کشیدم پوستم قرمز شده بود
خودشم متوجه شد و به زور بعدش هی بغل و بوس میکرد و میگفت مال منی فلان
کاش میشد از شرش خلاص بشم برم پیش برادرم خارج کشور