فعلا دارن حرف میزنن ک آشنا شن و این وسط رفت و آمد دارن باهم...
اون روز عصر دلمون گرفت رفتیم خونه داییم ی سر
همین ک رسیدیم دم در
دامادش اومد بیرون
اصلا دقت نکرد بهمون
گذرا زود احوال پرسی کرد رفت
حالا خالم الان ب مامانم میگه زن داییم میگفته سعید به زهرا(دختر داییم) گفته دختر عمت چقد خوشگله چقد لباس پوشیدنش خوب بود
😐😐😐😐
اونوقت پسرای مجرد از این غلطا نمیکنن و هیچکی بهم نمیگه اسمت چیه
شانس منه