37 سالشه من 23
تازه آشنا شدیم، کارمند یه شرکت خصوصیه که ه آن ممکنه اصلا شرکت برشکست بشه و بیکار بشه،من پرستارم
میگه یکبار مهاجرت کرده 20 هزار دلار پولشو باخته واسه همین خونه نداره
مامان باباش فرهنگی و کارمند بودن... منم همینطور
امروز قرار دوممون بود
حس میکنم یکم چشم گفتناش و اون اشتیاقی که اوایل نشون میداد کم تر شده
امروزم گفت خونه نمیتونم بخرم انتظار بچه پولدار ازم نداشته باش، بعدشم گفت عروسی نگیریم بجاش بریم یه سفر دور اروپا(همینم وعده سر خرمنه حس میکنم)
خودم یکم خودمو باختم چون حس میکردم از روی عشق و علاقه اومده جلو منم که ای دل غافل😪، با حرفای امروزش حس کردم میخواد ارزون کارو جمع کنه و بیشتر منطقی و منفعتی داره میاد جلو تا احساسی و این رفتارای جنتلمنیش هم زود ته میکشه... نظرتونو میگید خواهرانه؟