2777
2789
عنوان

من چرا باید کارا خونه رو بکنم🥺

172 بازدید | 23 پست

من مجردم وسنم زیر ۲٠ساله 

تواین خونه مجبورم  من غذا درست کنم

وقتی مهمون میاد مامانم عین مهمون میشه از تو پذیرای صدام میکنه چایی بیار بیا سفره رو جمع کن 


اب بیار میوه بیارو... خودشم هیج

 من مجبورم خونه رو جارو بکشم چون مامانم سطحی تمیز میکنه مجبورم لباسای داداشای کوچیکتر مو بشورم چون مامانم واسش مهم نیست غذا هم اگه درست کنه اصلا سلیقه به خرج نمیده


بابام اونسری لباساشو پرت کرد سمتم گف بشور  نون مفت ندارم بدمت باید کار کنی خیلی حس بد می گیرم حس میکنم منو عین کلفت میبینن 

اگه مامانم بره بیرون و بیاد ببینه خونه رو تمیز نکردم یه شری به پا میکنه 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

به نظر من همه ی کسایی ک دارن تو خونه زندگی میکنن باید تو کارای خونه مشارکت داشته باشن

پسر و دختر و کوچک و بزرگم نداره

ولی البته کار خانواده ی شمارم تایید نمیکنم

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
خسته شدم دیگه اجازه بیرون رفتن بهم نمیدن اصلا پول تو جیبی بهم نمیدن حرفیم بزنم بابام حمله میکنه سمتم ...

اگه امکانشو دارین برین مشاور

اگه خانوادت نمیان خودت برو

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
خسته شدم دیگه اجازه بیرون رفتن بهم نمیدن اصلا پول تو جیبی بهم نمیدن حرفیم بزنم بابام حمله میکنه سمتم ...

ای خدا انشالله خدا کمکت کنه یکی پیدا بشه که این عذابی رو که اینجا داری میکشی اون برات جبران کنه 

به نظر من همه ی کسایی ک دارن تو خونه زندگی میکنن باید تو کارای خونه مشارکت داشته باشنپسر و دختر و کو ...

خب من دیگه کمر درد گرفتم 

چقد کار کنم 

فصل مدارس که میشه من باید تکالیف  داداشامو یادشون بدم 

همه کارا سرمنه من چقد تحمل کنم 🥲

خب من دیگه کمر درد گرفتم چقد کار کنم فصل مدارس که میشه من باید تکالیف داداشامو یادشون بدم همه کارا ...

منظورم این بود که هرکس اندازه ی خودش کار کنه ببخشید گلم ولی خانواده ی شما دارن زیاده روی میکنن انگار

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
خانوادم نمیانخودمم اجازه بیرون رفتن ندارم 💔

مشاوره انلاین برو

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792