نه کلا مامانم از اول آدم بیخیالی بود
من خودم دانشگاه قبول شدم رفتم خوابگاه مامان و بابا م کلی گریه و زاری وسط هفته اول اندند دیدنم
الهی بمیرم بابام طاقت دوریم را نداشت حالا فوت کرده
پسرم میخواد بره خوابگاه من و شوهرم اشک و اه و ناله
من شنبه صبح میرفتم خوابگاه ،چهارشنبه عصر میومدم،میدونید اولین حرف مامانم چی بود؟چرا شنبه میخواستی بری انقد سر و صدا کردی بد بخواب شدیم
مادر منم گریه زاری نکرده هم مدتها شهرم تغییر کرده بوده هم الان مهاجرت کردم
ولی خوب این ناراحتی نداره بیان احساسات ادمها باهم فرق داره یکی باید تخلیه کنه یکی نمیتونه
من خودم اگر فرزندم بخواد مهاجرت کنه گربه نمیتونم بکنم
ببخشید اینو میگم ولی مامان شما عجیبه خودت هم دلتنگ مامان نمیشی ؟
یادمه رفتم خوابگاه دبیرستان چون روستامون دبیرستان نداشت
مامانم ی هفته لب ب غذا نزد
اومدم خونه تمام میوه های که اون ی هفته خریدن از همشون برام نگهداشته بود و خودش لب نزده بود
ی بارم اومد خوابگاه پیشم انقد گریه کرد کل دوستامم باهامون گریه کردن
