نمیدونم از چی بگم از کجا بگممممم من خیلی حالم بده خیلییییی بد انگار تو قلبم ترکش زدند اخه تا کی بگم بابا بی خیال
خیلی سخته تو جمعی باشی که برات ارزشی قائل نباشند و سگ محلت هم ندهند خیلیییی
هیچ نگن اینم دل داره ناراخت میشه غمگین میشه
اگه اون جمع جمع خانواده شوهر باشه دیگه بد تر از این بد تر نمیشه
پری روز من و شوهرم رفتیم باغمون برای ابیاری بعدشم رفتیم خونمون تو روستا مون فامیل و اقوام شوهرم زیادند اونجا و چون عموی شوهرم هم تازه فوت شده برای پنج شنبه باید بهش دعا میدادند خواهر شوهر و مادر شوهر و پدر شوهر اومدند به خداوندی خدا اصلا سگ محلی می کردند ها بهم مادر شوهرم تو قیافه بود کاش تو قیافه بود کلا اصلا بهم محل نمیداد که حالا سگ محلی هم کنه همون اندازه به شوهرم مخبت میمرد حرف میزد اون که حرف نمی زد اینم بگم شوهرم هم خیلی باهاشون گرم میگیره کلا مادر شوهرم با این پسرش خیلی صمیمانه رفتار کرد کلا محبت کرد همه ی حرفاشو به اون گفت تا اینم عادت کنه پسر در دونشه این مادر شوهرم هیچ وقت برام ارزش قائل نشده همیشه زخم زده به قلبم در حالی که من بد نبودم شاید سیاست نداشتم ولی بد نبودم حالا اونا اصلا بهم محل نمیدادن شوهرم هم فقط باهاش حرف می زد بچه خواهر شوهرم میخندوند منم که هیچی دیگه سگ محل به بقیه جاریام اصلا این طور نیست ها خیلی دوسش داره جاریامو جاری بزرگم که چند سال عروسشونه جاری وسطیم هم ازش میترسند از روز اول ناراحتی هاشو بروز میداد به خاطر همین دوستش داشتند من بدبخت بدبختتتتت تا به حال هیچ وقت یادم نیس مثل اونا باهام رفتار کنه یادم نیستت فقط اون وقتایی که با اونها قهر بود با من حرف میزد قبل اون کاری نمیکرد برای من
نمیدونم نمیدونم چکار کنم دردم درد خیلی بدیه خیلی بد
حالا اونا اون روز یه جوری رفتار میکردند که انگار من نبودم اصلا به اندازه بچه هم بی ارزش بودند
مثلا صبح که خواب بودم برای بیدار کردن صبحونه هم بیدار نمیکرد خواهر شوهرم پسرسو صدا میزد امیرحسین پاشیددد
یا مثلا میگفت پاشید پاشید دیگع سفره پهنه
کلا خواهر شوهر و مادر شوهر با هم گرم میگرفتند می گفتند میخندیدند یا دیروزش که بازار رفته بودند با زن دایی که مامان جاریم میشه حرف میزدن که دیروزش با جاری بزرگه و خواهر شوهر بزرگه همگی رفتند باهم بازار اینا رو خریدند حالا خواهر شوهرم رو کرد به شوهرم گفت میدونییی مامان برای تو تی شرتتتت خریده با مادر شوهرم به شوهرم میگفت من برات تی شرتتتت خریدممممم این کارو میکردند خیلی حرص میخورم هنوزم خواهر شوهرم هم حق داره
حالا مادر شوهرم انقدر بهم بی تفاوتی کرده بهم محل نداذههه تو هر موقعی اونام یاد گرفتن
شوهرم هم عین خیالش نیست بی احترامی های اونا اصلا تو حال خودش با خواهر و مادرش می گفت میخندید
ینی در همه ی شرایط این طوری بوده ها اون انقدر از اخم مادرش میترسه کع نمیتونه به خاطر من باهاش حرف نزنه این باعث میشه هی من بی ارزش تر بشم
شوهرم اگه جوری وانمود میکرد که من پشت زنمم اونم باعث میشد بهم احترام بذاره